آیهان صادقیآیهان صادقی، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

آیهان نفس مامان وبابا

جلفا

سلام تاج سرم دو روزه  تو جلفا بودیم وبه آراز و کلیسا و پارک ساحلی رفتیم و کلی بهت خوش گذشت این چند تا عکسم اونجا ازت گرفتم   اینجاهم داری از باغ آقا مقصود آلبالو میچینی و میخوری نوش جانت عزیز دلم عکسای کلیسا  اینجاهم به بابات گفتم که بزاره تو رو بالا که عکستو بندازم تو هم کلی از بلندی ترسیده بودی و صاف وایساده بودی     این عکساروهم تو پارک ساحلی ازت گرفتم جانم   ...
16 خرداد 1395

مطالب جالب

عزیزم نزدیک خونه آنا اینا مهدکودک هست که اونروز از اونجا رد میشدیم که گفتی من میخوام برم بازی کنم منم بردمت و کلی بازی کردی و خانم معلم ها ازت راضی بودن این عکسارو هم وقتی با آنا اینا رفته بودیم گردش ازت گرفتم یه خلاقیت کوچولو اینجاهم 3تایی رفته بودیم پارک که خیلی بازی کردی و خسته شده بودی وقتی رسیدیم خونه گفتی مامان چرا منو بردی پارک خسته شدم عزیزم بخاطر کارام چند روزه با مامان جون تنهات میزارم یه روز مامان جون تو رو برده بود پارک و کلی برات خوراکی خریده بود و این عکساروهم ازت گرفته بود دستش درد نکنه   ...
7 خرداد 1395

گردش

سلام خوشکلم میخوام از اتفاق های بعد تولدت تا الان رو برات بنویسم عزیزدلم بعد تولدت  بامهسا رفتیم باشگاه ورزشی و سینما کلی تو باشگاه بازی کردی و ۳دور باشگاه رو دویدی همه تشویقت میکردن وتو سینماهم خیلی بهت خوش گذشت بعد با آنا اینا رفتیم پارک خیلی خوشحال بودی ولی وقتی خواستیم بریم سینما ۳بعدی ترسیدی‌ و فیلمو نگانکردی.   بعد رفتی سرزمین بازی که یه بازی داشت که از مانع ها رد میشدی و از یه جایی بیرون میومدی یه لحضه دیدم که داری گریه میکنی خیلی ترسیدم و اومدم دنبالت ولی نتونستم ازمانع ها رد بشم آخه جا نشدم ولی یه پسر بچه زودتر اومدوعشق منو نجات داد.صبح زود هم رفتیم درمانگاه براکنترل سلامت خدارو شکر که سلامت هستی.الانم که تو رختخ...
28 ارديبهشت 1395

تولد ۳سالگی

سلام نفس مامانی حالت چطوره؟عزیزم۲روز دیگه تولدمون هست ولی چون به وسط هفته افتاده ۱۶اردیبهشت تولدت رو گرفتم انشاالله از روز تولدت هم عکس میندازم و برات میزارم از تدارکات تولدت بگم نازم ۵ماهه دارم باخودم میگم که چه کادویی برات خوبه چه خوردنی هایی خوبه و...بلاخره با کمک دوستان تونستم تمام کارامو حل کنم روز تولدت هم خیلی عالی بود وخیلی خوش گذشت انشاالله سالیان سال کنار هم جشن تولدمون جشن میگیریم      اینجاهم روز تولدموندهست که آتا برامون گرفته    ...
19 ارديبهشت 1395

پارک آذربایجان

سلام نفسم چند روز پیش با خاله بیتا اینا رفتیم پارک آذربایجان نزدیک فرودگاه  وای وای وای وای عجب شلوغی کردی تو   وقتی هواپیما فرود میومد با چه اشتیاقی از چادر بیرون میومدی و میپریدی برای اولین بار سوار تشک بادی شدی و کلی ذوق کردی و وقتی برات پشمک گرفتم با چه ادایی پشمک میخوردی  ولی در کل روز خوبی بود دوست دارم جان دلم اینجا هم داری به فرود اومدن هواپیما نگا میکنی اینجاهم غذاخوری آنا ایناست که ساندویچ سفارش دادی     ...
24 فروردين 1395

۱۳بدرسال۹۵

نفسم ۱۲فروردین با آنا اینا راهی جلفا شدیم و بعد یکم گردش تو جلفا رفتیم خونه آقا مقصود شب رو اونجا سپری کردیم و صبح روز بعد که ۱۳بدر بود با آنا اینا و عمه بابا وباباجون و مامان جون رفتیم سد ارس نهار رو اونجا خوردیم وقتی داشتن آتیش روشن میکردن فقط طرف های آتیش بودی و با یه چوب کوچولو که دستت بود آتیش بازی میکردی همه بهت میگفتن آیهان بسته بیا این طرف آتیش میگیری  بد ظهر از اونجا حرکت کردیم و باغ عمه بابا رفتیم چون اونجا سرد بود زیاد نموندیم وبرا شام رفتیم خونه عروس عمه بابات وبعد اونجا راهی تبریز شدیم انشاالله که بهت خوش گذشته باشه و سالیان سال در کنار هم باشیم دوست دارم یکی یدونم ...
14 فروردين 1395

خاطرات عید95

سلام نازم حالت چطوره 12روز از عید نوروز میگذره میخوام اتفاق هایی که تو این مدت افتاده رو بهت بگم روز اول بعد بیدارشدنت از خواب شیرین و خوردن نهار رفتیم عید دیدنی طرف های مامان فردای عید رفتیم جلفا که به فامیل های بابا عید رو تبریک بگیم دو روز تو جلفا و بازار جلفا گشتیم سومین روزش رفته بودیم خونه پسر عمه ی بابا که فرمانده کل منطقه مرند هستش خیلی با دیدنش ذوق کردی میگفتی که مامان (پلیس دی هاااااااا)لباس های پلیسی شو بهت نشون داد و وقتی اصلحه شو بهت نشون داد یکم عقب کشیدی و ترسیدی و گفتی (دودانی دی)عمو پلیس برات یه سوپرایز داشت اولین عیدی که ساله 93 بود رفته بودیم توپ کوچولوتو اونجا جا گذاشته بودیم سال 94رفتنی گفتن که توپت تو اون یکی خونمون هست...
12 فروردين 1395

عید۹۵

سلام نازم سال ۹۵رو بهت تبریک میگم امروز ۱اسفند هستش صبح زود بیدارت کردم که خانوادگی کنار هم بشینیم توهم که شب دیروقت خوابیده بودی صبح به زور از خواب بیدارشدی میگفتی که مهدان بزار یکم بخوابم بعد از بیدارشدنت اومدی چند تا عکس گرفتیم و بعد تحویل سال و خوردن صبحانه باز خوابیدی بعد بیدار شدنت قراره بریم گردش باز عید رو به عزیز ترازجانم تبریک میگم انشاالله همیشه در زندگیت موفق و پیروز باشی و مامانی رو به آرزوش برسونی   ...
1 فروردين 1395

نجاری

سلام جانم یک روز مونده به عید۹۵دیشب عمو یعقوب اومد که برا آشپزخونمون کابینت بزنه خیلی کنجکاوی میکردی که ببینی داره چیکارمیکنه با پیچ وچیزای دیگه بازی میکردی و کارای عمو رو تکرار میکردی فدای پسر نازم برم من  تا سال بعد خداحافظ جان دلم یادت باشه که مامانی عاشقته. ...
29 اسفند 1394